گریه می کرد گرگ...
وقتی دید سگ به خاطر
تکه استخوانی
لگدهای چوپان را تحمل می کند...!!
دهه شصتی ها وخاطرات
یکی از سرگرمیامونم این بود که موقع برنامه کودک جمع میشدیم با هم نگاه میکردیم اخه تو کل روز دو ساعت برنامه کودک نشون میداد.
داریم به زمستون نزدیک میشیم چقدر خداخدا میکردیم برف بیاد تعطیل بشیم بریم خونه
بعضی وقتام که درس نخونده بودیم یه پاککن مینداختیم تو بخاری کلا معلممونم که زن بود میومد حالش بد میشد کلاسو تعطیل میکرد
خیابان گرد
بی اختیار به دنبال دخترک راه افتاد.نمیتونست چشم برداره ازش .شاید خوشش اومده بود ازش.همینطور که از پشت نگاهش میکرد متوجه شد فقط خودش نبوده که دنبال این دخترراه افتاده.دو نفر دیگه هم بودن.البته خیلی ها هم نگاهش میکردن ولی دنبالش نمیوفتادن.پاهاش شل شد ودیگه نرفت.شبیه اون زیا بود توخیابون.دخترهایی با اریش غلیظ که مغناتیسی هستن
@yekkhati بهترین کانال داستان ومطالب مفید مختصر????????????
تازه عروس
یه لیست خرید دستش بود ولی نمیدونست از کجا شروع کنه به خرید.چند تا مغازه ومیوه فروشی رو جاگذاشت بعد به یک فروشگاه رسیداونجا شروع کرد به برداشتن چیزهایی که تولیست خرید داشت.
بعد از یک ساعت خرید به خونه رسید .وقتس نایلون هارو باز میکرد متوجه شد خیلی از چیزایی که خریده تولیست نبوده و خیلی از چیزای تولیستم نخریده.
خنده اش گرفته بود.این اولین خریدزن جوان برای خونه خودش بود.
پارک چمران جایی که قبلا اخرین جا بود برای پیشنهاد دادن به دوستان برای تفریح
ولی الان به عنوان یک کرجی بنظر بنده بهترین مکان برای تفریح و گذران وقت و استفاده از هوای پاک ان به شما پیشنهاد میکنم.
حتما لدت میبرید.
مخصوصا بامکانهای زیبا که اضافه شده است به پارک و زیبایی شهر را صد چندان کرده است
irدر محمدشهر آثار باستانی و مناطق دیدنی زیادی وجود دارد. از آثارمنطقه محمدشهر می توان به امامزاده عبدالله و تپه های باستانی قشلاق تپه درعلی آبادگوته، کاخ مروارید، آق تپه، تپه های باستان و امامزاده احمد و محمود، تپه مردآباد و قلعه حیدرآباد اشاره کرد.
پسرک روی زمین نشسته بود و سرش را هم پایین گرفته بود.مرد از کنار پسرک گذشت ویک اسکناس برایش انداخت.
چندقدمی دورنشده بود که پسرک صدایش زد و گفت:اقا مگه شما واکس نمیزنین کفشتونو؟مردتازه متوجه بساط جلوی پسرک شدولی هیچ نگفت وسریع براه افتاد.پسردوباره اورا صدا زد:پس بیا پولتوبگیر من گدانیستم کارمیکنم.
مردک برگشت وپولش راگرفت ورفت
پسرک روی زمین نشسته بود و سرش را هم پایین گرفته بود.مرد از کنار پسرک گذشت ویک اسکناس برایش انداخت.
چندقدمی دورنشده بود که پسرک صدایش زد و گفت:اقا مگه شما واکس نمیزنین کفشتونو؟مردتازه متوجه بساط جلوی پسرک شدولی هیچ نگفت وسریع براه افتاد.پسردوباره اورا صدا زد:پس بیا پولتوبگیر من گدانیستم کارمیکنم.
مردک برگشت وپولش راگرفت ورفت