پسرک روی زمین نشسته بود و سرش را هم پایین گرفته بود.مرد از کنار پسرک گذشت ویک اسکناس برایش انداخت.
چندقدمی دورنشده بود که پسرک صدایش زد و گفت:اقا مگه شما واکس نمیزنین کفشتونو؟مردتازه متوجه بساط جلوی پسرک شدولی هیچ نگفت وسریع براه افتاد.پسردوباره اورا صدا زد:پس بیا پولتوبگیر من گدانیستم کارمیکنم.
مردک برگشت وپولش راگرفت ورفت