بله بمبیی ایران شهر شلوغی که از اپارتمانهای سر به فلک کشیده ونا موزون ان هرچه بگوییم کم گفتیم
اینجا صدای صرفه تان را همسایه دیوار به دیوارتان خوب میشنود
پنجره ساختمانتان چند متر با همسایه تان فاصله دارد(البته جای خوبی است برای خاله زنک های فضول)
اینجا جای پارک وجود تدارد چون پارکینگی وجود ندارد
نمیدانم چه کسی اجازه ساخت وپروانه ساخت میدهد؟(میدهد یا میفروشد؟)
خلاصه نمیدانم محمدشهر را چه کسانی محمدشهر کردند
با سلام خدمت دوستان وبلاگی برای اینکه از این به بعد راحتتر نوشته ها وداستانها ی وبلاگ رو دنبال کنید ادرس کانالمونو براتون ارسال میکنیم
علاوه بر داستانهای یکخطی.جملات قصار.ضرب المثل وخیلی چیزای دیگه داخلش هستوباماهمراه باشید.
ویلا محمدشهربیشترین خواسته ی کارفرما ی این پروژه از طراح ، ساخت ویلایی بوده است که قسمت سالن و نشیمن آن تا حد ممکن از اتاق خواب ها و فضای خصوصی افراد دور باشد. معمار نیز با یک طرح L مانند و با یک اختلاف سطح زیبا توانسته است این خواسته را به نحو احسنت فراهم کند.
ساخت نمایی متفاوت ، ساده و شیک و همچنین محوطه سازی زیبا از خصوصیات بارز دیگر این پروژه است.
این اقامتگاه فوق لوکس وباشکوه بااستانداردهای جهانی به شکل ال طراحی شده است.این ویلای لوکس درسال 1390 در محمدشهرساخته شده.طرح ال مانند ان مانع از همپوشانی دو حجم مکعبی شکل شده است و باچشم انداز بسیار زیبا فضای داخلی بزرگ راحت ودلبازی دارد.مساحت اراضی این ویلا 4375 متربوده که 720 مترمربع ان ساختمان ویلا و38متر مربع مربوط به سرایداری و پارکینگ میباشد.
irدر محمدشهر آثار باستانی و مناطق دیدنی زیادی وجود دارد. از آثارمنطقه محمدشهر می توان به امامزاده عبدالله و تپه های باستانی قشلاق تپه درعلی آبادگوته، کاخ مروارید، آق تپه، تپه های باستان و امامزاده احمد و محمود، تپه مردآباد و قلعه حیدرآباد اشاره کرد.
پسرک روی زمین نشسته بود و سرش را هم پایین گرفته بود.مرد از کنار پسرک گذشت ویک اسکناس برایش انداخت.
چندقدمی دورنشده بود که پسرک صدایش زد و گفت:اقا مگه شما واکس نمیزنین کفشتونو؟مردتازه متوجه بساط جلوی پسرک شدولی هیچ نگفت وسریع براه افتاد.پسردوباره اورا صدا زد:پس بیا پولتوبگیر من گدانیستم کارمیکنم.
مردک برگشت وپولش راگرفت ورفت
پسرک روی زمین نشسته بود و سرش را هم پایین گرفته بود.مرد از کنار پسرک گذشت ویک اسکناس برایش انداخت.
چندقدمی دورنشده بود که پسرک صدایش زد و گفت:اقا مگه شما واکس نمیزنین کفشتونو؟مردتازه متوجه بساط جلوی پسرک شدولی هیچ نگفت وسریع براه افتاد.پسردوباره اورا صدا زد:پس بیا پولتوبگیر من گدانیستم کارمیکنم.
مردک برگشت وپولش راگرفت ورفت